تکرار

از توی شیرینی فروشی نگاهش کردم. دم ماشین ایستاده بود و دنبالم میگشت. چند باری عقب رو نگاه کرد. وقتی دید نیستم رفت در صندوق عقب رو باز کرد.سریع سیگار رو روشن کرد و با عجله رفت توی کوچه. خشکم زد. خواهرش اومد پیشم. دیدش. با خنده گفت بزار ازش فیلم بگیرم مدرک جرم داشته باشیم. یه دفعه ما رو دم در شیرینی فروشی دید. خندید. خودشو جمع کرد. سیگارو انداخت رو زمین. رفتم طرفش. گفتم ادامه میدادی. چیزی نگفت. شرمنده شده بود مچش رو گرفته بودیم. اخلاقم گند شد. بااینکه میدونستم سیگاری شده اما نمی دونم چرا گند اخلاق شدم. تا آخر مسافرت بد اخلاق بودم.از این حرص میخوردم که موقع خواستگاری ازش پرسیده بودم و گفته بود حتی یه نخ هم نمیکشم اما وقتی به روش آرودم گفت آدم ها عوض میشن! از این جمله متنفرم. به همون اندازه ای که از جمله ؛حتی وزژن ویندوز هم به روز میشه چه برسه به آدم ها؛ متنفرم!